عشق بازی

عشق بازی

عشق بازی

عشق بازی

قسمت هشتم

احمد بهم پیشنهاد داد که با یاسمن که دوست جون جونی مریم بود دوست بشم واسه چی نمی دونم شاید میخواست یه وجه مشترک داشته باشیم من خیلی از یاسی بدم میومد واصلا حرفشو قبول نکردم بعد از این حرف احمد هر بار که می رفتیم انجا من نسبت به یاسمن حساس تر شده بودم بیشتراز قبل بهش دقت می کردم یه چند بار که با احمد رفتیم دمه مدرسشونو امدیم من پیش خودم گفتم ای انقدر که من فکر می کردم بد نبود ولی دختر شیطونی بود من بیشتر از شیطون بودنش خوشم امدولی بازم اینو بروز ندادم یه روز که با احمد رفتیم دمه مدرسشون مریم مثل همیشه نیومده بود ولی یاسی اونجا بود من به احمد گفتم برو بپرس ببین چرا نیومده اونم خجالت میکشید مجبور شدم واسه اولین بار به یاسمن علامت بدم که یه دقیقه بیا اینور کارت دارم انم که از تعجب اینکه من بهش علامت دادم شبیه علامت سئوال شده بودو نمی تونست بیاد اینور چون معلماش اونجا بودن ولی اون موقع من دلیل نیومدنشو نفهمیدم فکر کردم قضیه پیچوندنه کارد میزدن بهم خون در نمیومد می خواستم احمد و خفه کنم همچین با عصبانیت واسه یاسی چشم قره رفتم که از ترس زهره ترک شده بود واحمدو تنها گذاشتم و رفتم خونه احمد مونده بود و وقتی خلوت شده بود دلیل اینکه چرا مریم نیومده بود از یاسی پرسیده بود ولی من از یاسی خوشم امده بود همین موضوع بود که باعث عصبانیتم شده بود فرداش که رفتیم دمه مدرسه اونا من به احمد گفتم که می خوام با یاسی دوست شم یه جوری خودت ردیف کن احمد که گه گاهی با مریم تلفنی حرف میزدن این قضیه رو به مریم گفته اونم گفته بود که باشه بهش میگم اگه قبول کرد خبرشو میدم عید اومد من هر روز که میگذشت از یاسی بیشتر خوشم میومد عیدو ما با خانواده رفتیم شیراز از اون طرف خانواده احمد اینا که دامادشون شیرازی بود امده بودن شیراز من این قضیه که اونا تو شیرازن رو نمی دونستم دیگه طاقتم تاب شده بود منتظر جواب یاسی بودم که قرار بود مریم به احمد بگه وقتی از شیراز با موبایل به موبایل احمد زنگ زدم فهمیدم که اونا تو شیرازن قرار گذاشتیم همدیگرو تو حافظیه ببینیم خانواده احمد اینا با خانواده ما رفت و آمد قدیمی داشتن ما رفتیم حافظیه و من احمدو دیدم خانواده ها رو پیچوندیم و رفتیم اونور تا از احمد در مورد یاسی بپرسم وقتی پرسیدم گفت. . . . .  

نظرات 5 + ارسال نظر
گندم چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 13:31

دلم پر زد واسه حافظیه...

rez۱ جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 http://parsi771.blogsky.com/

salam masih jan.taze az uni residam.delam vase dastanat tang shode bud...mrc...

آرمان جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 http://www.fun-center.blogsky.com

عجب جایی هم قرار گذاشته بودید هاااا.
ولی بیخیال ژی ازت پرسید‌؟‌

آرمان جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:16 http://www.fun-center.blogsky.com

سلام.خوبی؟
با مطلب فوق العاده مهمی بروزم
اصلا هم طنز و شوخی نیست
بیا بخون و نظرت رو بگو

گل یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:31

سلام
لطفا فیلتر شکن ارسال کنید

سلام لینک بغل صفحه مراجعه کنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد