خیلی خسته ام داشتم می گفتم بالاخره یاسی مدرسشو عوض کرد و رفت به یه فنی حرفه ای تو خیابون ولیعصر روبروی مهدیه تهران از اون روز به بعد منو انجا می شد پیدا کرد اما عین قدیم نمی تونستم هر روز برم ولی زیاد می رفتم من پول تو جیبی هامو جم میکردم تا بعد مدرسه بتونم سریع ماشین سوار شمو تا تعطیل نشدن خودمو برسونم اونجا اما اون حتی جلو هم نمیومد از این همه رفتن فقط سه بار یاسی امد جلو و من دیدمش الان که بهش فکر میکنم اون روزا منتظر این بودم مدرسه تموم شه تا برم دمه مدرسشونو از لای اون همه دختر وقتی تعطیل میشه با چشام بگردمو پیداش کنم تا ببینمش حیف. . . بگذریم تا پیش دانشگاهیم تموم شه برنامه من همین بود برم اونجا ویاسی رو ببینم تو همین روزا چند باری رفتم دمه مدرسه قرارگذاشته بودیم که تعطیل شد وایسه باهم بیاییم من رفتم اونا ساعت 2 تعطیل می شدن از یه رب به 2 اونجا بودم که اون تعطیل شد معطل نشه یادمه اون روز تا ساعت 6 از منیریه تا مهدیه رو 10 بار رفتمو امدم منتظر بودم که بیاد اما خبری نشد هوا خیلی سرد بود تو زمستون بود تمام دستو پام یخ زده بود دیگه پاهام درد می کرد رفتمو نشستم جلو مهدیه تا شاید بیاد ساعت که از 6 گذشت داشتم از نگرانی میمردم زنگ زدم خونشون خودش گوشی رو برداشت رفته بود خونه بهم گفت دلم درد می کرد رفتم خونه من باور کردمو دست از پا دراز تر برگشتم خونه اینقدر تو سرما وایساده بودم که نمی تونستم راه برم اونموقه نفهمیدم چرا واقعا منتظر من واینستاده بود اما سالها بعد فهمید که اونروز . . . . .
بقیه ش کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بقیه ش و می خوام!!!!!!!! :دی
چشم حتما باقیشم میزارم
اونروز کجا بود؟
یکم دیگه میگم.
سلام
خوبی؟
خیلی وقته تو دنیای وب نبودم
من یکی از لینکاتونم
وبم یه مدت هک شد و وب نویسی رو ول کردم
اما الان دوباره برگشتم و خوشحال میشم اگه بهم سر بزنی
سلام مرسی سر زدی شمارو یادمه چشم حتما
خیلی جالب بود مسیح جون . فقط اگه بگی اونروز کجا بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بازم میخوام بنویسم منتها الان وقتش نیست
dosdaram bat ashna sham ag khasti pm bd baby
پس چرا نمیاید بقیشوبگید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اتفاقات پشت سر هم دارن پیش میان می خوام باز بنویسم
داستانت جالب بود ولی نصفه کاش بقیشم بزاری
اتفاقات پشت سر هم دارن پیش میان می خوام باز بنویسم
باتبادل لینک موافقی
بله کاملا
چرا دیگه نمینویسین؟؟؟؟
اتفاقات پشت سر هم دارن پیش میان می خوام باز بنویسم
سلام آقا مسیح
من تازه وبتو پیدا کردم و از اول داستانتو خوندم خیلی قشنگ بود
اگه میشه ادامش رو هم بنویس
اتفاقات پشت سر هم دارن پیش میان می خوام باز بنویسم
Salam masih jan kheili ziba va ghashang minevisi
Doost daram bebinam baghiash chi mishe?! Ba yasi hanooz hasti ya na :)
اتفاقات پشت سر هم دارن پیش میان می خوام باز بنویسم
پس چراخبری ازت نیست؟
اتفاقات پشت سر هم دارن پیش میان می خوام باز بنویسم
میخوام بیشتر باهات آشنا شم baby داستانو ادامه بده تازه باهاش اوج گرفته بودم
اتفاقات پشت سر هم دارن پیش میان می خوام باز بنویسم
فدات شم ادامه نمیدی؟
اتفاقات پشت سر هم دارن پیش میان می خوام باز بنویسم
زیبا بود سال جدیدو هم بهت تبریک میگم امید وارم سال خوبی داشته باشی و واسمون خاطرات زیبایی بنویسی!!
ممنونم ازت سهراب جون
افتخار آشنایی می دهید ؟؟؟
سلام رامین جان چون داستانم واقعی هستش فقط آشنایی در فضای مجازی رو هستم باهات
سلام چرا اخر داستانتو نمی نویسی؟
اتفاقات پشت سر هم دارن پیش میان می خوام باز بنویسم
سلام بقیه اش رو لطفا بزار خواهش میکنم
اتفاقات پشت سر هم دارن پیش میان می خوام باز بنویسم
سلام خسته نباشی لطفا هر وقت ادامشو نوشتی ب منم خبر بده ممنون
چشم حتما
بقیه اشو چرا نمیگی؟؟؟؟؟؟
ما منتظریما .... عوضش اندفه اومدی باید بیشتر واسمون تعریف کنی!!
اتفاقات پشت سر هم دارن پیش میان می خوام باز بنویسم
لطفأ بقیه ى حرفاتو بگو.میدونى چندوقته دارم این وبلاگتو بالا پایین میکنم؟؟؟؟؟؟؟مرگه من بگو دیگه!!!
اتفاقات پشت سر هم دارن پیش میان می خوام باز بنویسم
چیشدبگوبقیشودیگه
سلام
سلام.اتفاقی وارد وبلاگتون شدم.شروع کردم به خوندن داستان.تا وسطای وبلاگ اومدم ، فهمیدم، ای داد،دارم داستان ها رو از جلو به عقب می خونم.
یعنی از قسمت چهاردهم به نهم.این داستان ها تخیلی بودن یا شرح حال بودن؟ حس عجیبی به من داد.حال و هوای دوران نوجوانی واسم تداعی شد.اگر چه من با کسی عشق بازی نکردم،اما فکرم همواره درگیر بوده.
الان که بیشتر فکر میکنم،فقط می خوام گذشته ام رو مثل بریدن تکه طولی از یک نوار vhs حذف کنم.به نظرم میاد از گذشته ام چیزی برای حالم بدست نیومده.انگار حالا که بزرگتر شدم و 28 ساله شدم، خنگ تر شدم و رفتارم بیشتر شبیه عقب افتاده ها شده.....
سلام عزیزم می دونم وب من به قشنگیه وب تو نیست اما خوشحال میشم چشمای قشنگت مهمونش باشه ..ممنون