-
قسمت چهاردهم
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 23:35
خیلی خسته ام داشتم می گفتم بالاخره یاسی مدرسشو عوض کرد و رفت به یه فنی حرفه ای تو خیابون ولیعصر روبروی مهدیه تهران از اون روز به بعد منو انجا می شد پیدا کرد اما عین قدیم نمی تونستم هر روز برم ولی زیاد می رفتم من پول تو جیبی هامو جم میکردم تا بعد مدرسه بتونم سریع ماشین سوار شمو تا تعطیل نشدن خودمو برسونم اونجا اما اون...
-
قسمت سیزدهم
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1390 16:34
تا اینکه یکی دو هفته رفتم توفیقیان اما به نظرم آموزشگاه قوی نمیومد الکی ازمون یه امتحان گرفتن گفتن قبولید هرچی بچه پول دار خنگ بود اموده بود و انجا ثبت نام کرده بود تازه اکثرا اونهایی هم که تو آزمون ورودیش قبول نمی شدند می گفتن فردا هم ازتون امتحان می گیریم مجدد به نظرم همه چیش مصنوعی میومد و از طرفی هم که شنیدم احمد...
-
قسمت دوازدهم
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 13:41
فهمیدم که خانوم با گریه و زاری قضیه رو جلوی مامانش تابلو کردهو مادرش فهمیده که ما باهم دوستیم من بهش گفتم که از رفتنم پشیمون شدم و نمی خوام از پیشت برم خیلی خوشحال شده بودوقتی بهم گفت مامانم قضیه رو فهمیده من خیلی احساس خجالت کردم اصلا یه جوری شدم همون موقع با مامانشم صحبت کردم اولها خیلی سخت بود بعدش که مامانش منو...
-
قسمت یازدهم
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 18:45
من بهش گفتم که خیلی خوش گذشت ولی اون به من گفت که دلتو به این لحظه ها خوش نکن یه روزی میاد که خودت به این روزات می خندی ولی من اصلا نمی فهمیدم چی میگه حرفش برام بی معنی بود من فقط به خودمو یاسی و آینده و روزای خوش فکر می کردم ودلم می خواست واسه همیشه با اون باشم حرفهای مامان مهری میرفت رو اعصابم اون شب گذشت و ما رفتیم...
-
قسمت دهم
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 20:30
بعد از 2 ساعت که با هم صحبت کردیم به این نتیجه رسیدیم که این روابط اصلا به درد نمی خوره واین جور حرفا موقع قطع کردن گوشی ازم پرسید فردا میایی دمه مدرسمون از این حرفش فهمیدم که هرچی که تو اون 2ساعت گفته بود چرت وپرت بود و واسه ناز کردن بود منم خودمو زدم به ان راه و گفتم مگه نگفتی این روابط به درد نمی خوره و. . .گفت آره...
-
قسمت نهم
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 22:07
وقتی ازش پرسیدم گفت هنوز خبری نشده حتی مریم هم بهش زنگ نزده انروز گذشت ما فرداش راه افتادیم به سمت تهران من هنوز تو این فکر بودم که چی میشه ما امدیم تهران چند روز بعدشم محمد اینا امدن عید تموم شد خبری نشد دوباره مدرسه ها باز شد ما رفتیم مدرسه روز ۱۷ فروردین جمعه بود مدرسه واسه اولین جمعه بعد عید واسمون آزمون قلم چی...
-
قسمت هشتم
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 00:16
احمد بهم پیشنهاد داد که با یاسمن که دوست جون جونی مریم بود دوست بشم واسه چی نمی دونم شاید میخواست یه وجه مشترک داشته باشیم من خیلی از یاسی بدم میومد واصلا حرفشو قبول نکردم بعد از این حرف احمد هر بار که می رفتیم انجا من نسبت به یاسمن حساس تر شده بودم بیشتراز قبل بهش دقت می کردم یه چند بار که با احمد رفتیم دمه مدرسشونو...
-
قسمت هفتم
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 11:39
درست زمان امتحانای ترم اول سال سوم بود بعد هر امتحان دمه مدرسه انا بودیم ان دختره هم با دوستاش می امد و حالا که فهمیده بود احمد دوسش داره دل بری میکرد یه روز که بعد امتحان رفتیم دمه مدرسشون من از یه دختری که تو مدرسه بقلی اونا درس می خوند خوشم امد آخه مدرسشون تو یه خیابونی بود که چند تا مدرسه دخترونه بود اولش من نمی...
-
قسمت ششم
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 21:40
این قضیه تموم شد وفقط درد معدش واسه من بود سال دوم دبیرستان تموم شد من با دو پله سقوط شدم معدل سوم مدرسه تابستونو با رفتن کلاس و بازی تو کوچه تلف کردم وتموم شد سال جدید که شروع شد ترم اولو من همش از این دکتر به ان دکتر می رفتم انم به خاطر درد معدم تو سن ۱۷ سالگی با این وضعیت با حالا حالا ادامه می دادم تازه این اولیش...
-
قسمت پنجم
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 14:34
من هر وقت می تونستم از خونه بیام بیرون با موبایلم به مرجان(همون دختر آلمانی)زنگ می زدم بعضی وقتها ان سر کلاس بود و من بهش زنگ میزدم چون دفعه های اول اصلا حواسم به اختلاف ساعت نبود تا اینکه تو دفعه های بعدی کم کم امد دستم که چه ساعتهایی رو باید زنگ بزنم گاهی اوقات که تو کلاس نبود و گو شیش زیر میز بود من بهش زنگ میزدم...
-
قسمت چهارم
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 18:27
یه چند دقیقه بعد که خودمو پیدا کردم با یه لحن تابلو به دوستم مبین گفتم :(ای ناقولا این دختر عموتو رو نکرده بودی خوب تعریف کن بینیم )اون گفت که یکی از عوهاش تو آلمان زندگی میکنه که امسال دخترشو فرستاده ایران فامیلا رو ببینه بعد از این گفت اون از تو خوشش امده من که اینو شنیدم به فکرم زد که کیس مناسبی باشه واسه دوست شدن...
-
قسمت سوم
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 21:49
تا اینکه وارد مدرسه جدید شدم بیشتر دوستای دوران راهنماییم وچند تا از دوستای دوره ی ابتداییم اونجا بودن اکثر بچه ها منو میشناختن واسم همه درسا آسون بود چون تو مدرسه قبلی همه درسا رو جلو جلو بهم گفته بودن خیلی حال می داد شاگرد اول بودن رو میگم شده بودم مغز بی چون و چرای پایه دوم دبیرستان مدرسه خودمون تو کلاسی که بودم...
-
قسمت دوم
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 22:38
تا اینکه سال سوم راهنمایی رو با خوبی وخوشی تمام کردم از لحاظ معدل که نفر دهم مدرسه شدم و بالاخره تونستم تو مدرسه نمونه دولتی قبول شدم و وارد ان مدرسه شدم اول همه چی خوب بود و من حتی توی المپیاد ریاضی مقام آوردم وجزء بهترین های مدرسه بودم حتی تو تیم روباتیک دانش آموزی هم قبول شدم ولی اینا همه طولی نکشید تا اینکه ان حس...
-
قسمت اول
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 18:42
همه چی از ۷سالگی شروع شد یه کنجکاوی دوران کودکی که منو به روابط جنسی با دخترای هم بازیم سوق داد کم کم این روابط با دخترای فامیل پا گرفت دختر دایی دختر خاله تا اینکه زمان گذشت ما بزرگ شدیم تو سن ۱۳ سالگی دیگه از روی هم خجالت میکشیدیم ولی هر از چند گاهی که با هم تنها می شدیم دیگه حسابی از شرمندگی همدیگه در میومدیم تا...